چهارشنبه

دیدی که رسوا شد دلم



دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم

دیدی که من با این دل
بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی
بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم

ای وای اگر صیاد من
غافل شود از یاد من
قدرم نداند

از گل شنیدم بوی او
مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او
در کوی جان منزل کند

دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم