پنجشنبه

حس عاشقی همینه


من همون جزیره بودم
خاکی و صمیمي و گرم
واسه عشق بازی موجا قامتم یه بستر خم
یه عزیز دردونه بودم
پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا
تا که یک روز تورسیدی روی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد
تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه
ابرو بادو دریا گفتن حس عاشقی همینه